شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

اسرار خدایی

گنجشک و خدا

 

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می‌آید، من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست". گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی کسی‌ام.


تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام بر خاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد.

 

اسرار خدا لایق هر بی سرو پا نیست

 

هر بی سر و پا لایق اسرار خدا نیست


ستاره من

از غم آلوده ترین نقطه زمان می آیم و ای کاش در امتداد تنهایی ام حضور یابی و از دنیای هزار رنگ اندیشه ات رنگی را به من تقدیم کنی ، رنگی که از شکوفایی تحسین برانگیز عشق بگوید و رنگی که ....

و رنگی که مرا به تو پیوند دهد.

مهربانا آشفتگی کلمه هایم سرشار از حسن زیبای حضور توست . من تو را با تمام هستی خود ، هم آوا با رویش شقایقها احساس کرده ام .

براستی چه زمانی وجودم سرشار از شکوفه های مهربانی تو خواهد شد ؟