ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.
این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.
این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی...
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .
این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی ، برای جوکهای خنده دار تعریف کردن و برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز.
برای خاطره های دم دستی.
اولش هم حس خوبی به تو می دهند.
این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ ؛می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.
فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای...!!!
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید انتظارش را بکشی.
باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی آرام باشی و مقدماتش را
فراهم کنی
باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب نگاهش کنی ، عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی ...
سلام خدمت همه عزیزانی که این مطلب رو می خونن
می خوام یه مطلب دیگه راجع به برنج مازندران و قیمت اون در بازار و عواقب و دروغها و بلاهایی که دولت محترم سر کشاورزهای بیچاره می آره بنویسم
خودم بچه کشاورز هستم و تو محل ما که 99 % مردمش کشاورز هستند و با کاشت برنج امرار معاش می کنن و با مشکلات فراون دست وپنجه نرم می کنن از نزدیک این مشکلات رو حس کردیم
توصیه می کنم که اول یه نگاه به پست قبلی من راجع به برنج و قیمت آن بیندازید و بعدش این مطلب رو بخونین ( مشاهده مطلب قبلی کلیک کنید)
چند روز پیش تو رسانه ها بحث داغ در مورد برنج های خارجی و سالم بودن و سالم نبودن اون سر زبانها بود
که نتیجه اون هر روز یه چیزی اعلام شد و از طرفی دیگه رسماً اعلام شدکه واردات برنج از سر گرفته می شود
و یه خبر دیگه هم اینکه اعلام شد برنج پر محصول کشاورزان به صورت روزانه خریداری و تسویه حساب مالی همان روز با کشاورز انجام می شود
دیروز به صورت اتفاقی از کنار مرکز خرید برنج پرمحصول واقع در اتوبان آمل به بابل رد می شدم
واقعا حیرت انگیز بود کشاورزای بیچاره که بار برنج خودشون رو با وانت های کرایه ای آورده بودن برا تحویل (فروش) ، اما یک صف 1 کیلومتری بسته بودند به امید فروش یک سال زحمتشون و تبدیل اون به پول واسه خرج زندگیشون
از سر کنجکاوی کمی پرسو جو کردم دیدم که بیشتر اونا بیش از 24 ساعته که تو نوبت صف ایستادند.
حالا این مبلغ کرایه یک نیسان که 24 ساعت یا بیشتر با بار تو صف هستش رو هم به هزینه های قبلی اضافه کنین.
بعد حالا اگه سعادت یاری کنه و کشاورز بیچاره بتونه برنجش رو تحویل بده می رسه به قسمت دریافت وجه که حداقل 15 روزی باید صبر کنه و بعدش بیاد برای تسویه حساب که تازه چک رو تحویل بگیره ( همون وجهی که به قول مسئولین تو رسانه ها قرار بود که روزانه تسویه حساب بشه). حال اینکه تاریخ چک دریافتی کی باشه که دیکه بستگی به لطف اون شرکت خریداره.
حالا به نظر شما آیا بیچاره تر و بی پناه تر از این کشاورز های ساده دل که تو زمین هاشون جون می کنن تا یه لقمه نون حلال در بیارن ، وجود داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
دولت و رسانه های دولتی یا دارن به مردم دروغ می گن یا واقعاً نظارتی برعملکرد و نحوه تسویه حساب این شرکت ها وجود نداره , بجز این دو حالت آیا چیز دیگه ای هم می تونه وجود داشته باشه ؟
اگه امام خمینی (ره) الان زنده بودن و این اوضاع رو می دیدن ......
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.
نامه شماره سه سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا.. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار