شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

علم یا ثروت


شیخ را گفتند : علم بهتر است یا ثروت؟

شیخ بیدرنگ شمشیر از میان بیرون آورد و مانند جومونگ مرید بخت

 برگشته را به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت: سالهاست که هیچ

خری بین دو راهی علم و ثروت گیر نمیکند..... مریدان در حالیکه انگشت به

 دندان گرفته و لرزشی وجودشان را فرا گرفت گفتند یا شیخ ما را دلیلی

عیان ساز تا جان فدا کنیم .....

شیخ گفت:در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب میرفتیم،

دوستم ترک تحصیل کرد من معلم مکتب شدم... حالا او پورشه داره... من پوشه

... او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی... او عینک آفتابی من عینک

 ته استکانی... او بیمه زندگانی . من بیمه خدمات درمانی...

او سکه و ارز...من سکته و قرض....

سخن شیخ چون بدینجا رسید مریدان نعره ای جانسوز برداشته

و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند

ارتباط با خدا


سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرده ام. (ضحی 1-2) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را ،که مرا به سخره گرفتی. (یس 30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی­توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و جانها به گلو رسید و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی. ( احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه118) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام63-64) این عادت دیرینه­ ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده­ ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) ای انسان چه باعث شد که به خدای کریم بزرگوار خود مغرور گشتی؟ (انفطار 6) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48 ) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی میستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آنرا به زندگى بر میگردانم وتا مرگت که به سویم باز گردى به این کار ادامه میدهم (انعام60)... من همانم که وقتى میترسى به تو امنیت میدهم (قریش3) ...برگرد مطمىن برگرد.
امروز باز آى به پروردگارت که راضى از توست وبه صف بندگان خاص من درآى (فجر28-29) تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم
(ماىده 54)

روز پدر مبارک

هیچ میدانی...
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
شنیده ای... ... ؟!
بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند !
مـــــثل پــــ♥ــــدر