امروزه اینترنت به یکی از بزرگترین منابع کسب درآمد در جهان مبدل شده است ما این امکان را برای شما نیز فراهم کرده ایم با ما به آرزوهای خود لبخند بزنید صد در صد تضمینی آموزش جامع و گام به گام تجارت الکترونیک، تحت معتبرترین متدها Network Business و Successful Business خرجش فقط 20000 تومنه
بله ما از روستای قلعه کش هستسم ما را لینک کن با همین نام :: روستای قلعه کش :: بعد به ما خبر بدهید تا شما را با هر نامی لینک کنیم در ضمن از آشنایی با شما خوشبختیم
برای من زندگی عشق خدا .. بیرون راندم ابر عقل را از آسمان اندیشه ها من آرمیدم در لا به لای تناقض ها زندگی هم بودن هم مردن عشق هم آتش هم سرور خدا هم نزدیک هم دور اکنون من با تناقض زنده ام ..
تیرگی می آید. دشت می گیرد آرام. قصه رنگی روز می رود رو به تمام. شاخه ها پژمرده است. سنگ ها افسرده است. رود می نالد. جغد می خواند. غم بیاویخته با رنگ غروب. می تراود ز لبم قصه سرد: دلم افسرده در این تنگ غروب.
امروزه اینترنت به یکی از بزرگترین منابع کسب درآمد در جهان مبدل شده است
ما این امکان را برای شما نیز فراهم کرده ایم
با ما به آرزوهای خود لبخند بزنید
صد در صد تضمینی
آموزش جامع و گام به گام تجارت الکترونیک، تحت معتبرترین متدها Network Business و
Successful Business
خرجش فقط 20000 تومنه
تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند!
بله ما از روستای قلعه کش هستسم ما را لینک کن
با همین نام
:: روستای قلعه کش ::
بعد به ما خبر بدهید تا شما را با هر نامی لینک کنیم
در ضمن از آشنایی با شما خوشبختیم
افسوس!
سلام
وبلاگت خیلی جالبه
طنزات هم همیطور
خوشحال می شم به من هم سری بزنی دوست من
من آپم
سلام
ممنون که به وبلاگم سر زدی دوست من
جواب سوالاتون رو براتون گذاشتم
داغ ، داغ دل است می دانم
دل من غافل است ، می دانم
بی حضور شکوفه ، بی شبنم
زندگی مشکل است ، می دانم
آسمان دلم که می گیرد
گریه بی حاصل است ، می دانم
وسعتی دارد این کرانه ی دل
پای من در گل است ، می دانم
می رود شادمان و در قدمش
مرغ دل سمبل است ، می دانم
باغ تصویر سبز سیمایش
گل این محفل است ، می دانم
راه خونین سینه سرخان را
عشق ، سر منزل است ، می دانم
با دل او کرانه ای ؟ هرگز
بحر ، بی ساحل است ، می دانم
چه کسی عشق را به جانش زد ؟
کار ، کار دل است ، می دانم
برای من زندگی
عشق
خدا
..
بیرون راندم
ابر عقل را
از آسمان اندیشه ها
من آرمیدم
در لا به لای تناقض ها
زندگی
هم بودن
هم مردن
عشق
هم آتش
هم سرور
خدا
هم نزدیک
هم دور
اکنون
من با تناقض زنده ام ..
سلام
خوشحال میشم ..
تیرگی می آید.
دشت می گیرد آرام.
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
اکنون باید زیست