شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

سکوت سرشار از ناگفته هاست

سکوت سرشار از ناگفته هاست 

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه‌یی می‌خواند،
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه‌ی برفی به اشکی نریخته می‌ماند.
سکوت سرشار از سخنان ناگفته ا‌ست؛
از حرکات نا‌کرده،
اعتراف به عشق‌های نهان ،
و شگفتی‌های به زبان نیامده،
دراین سکوت حقیقت ما نهفته است؛
حقیقت تو و من.

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌کنم،
که چراغها و نشانه‌ها را در ظلمات‌مان ببیند.
گوشی
که صداها و شناسه‌ها را در بیهوشی‌مان بشنود.
برای تو و خویش
روحی
که این‌همه را در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد،
و بگذارد از آن‌چیزها که در بندمان کشیده‌است سخن بگوییم.

گاه آنچه که ما را به حقیقت می‌رساند،
خود از آن عاریست!
زیرا تنها حقیقت است که رهایی می‌بخشد.

از بختیاری ماست شاید
که آنچه می‌خواهیم یا به دست نمی‌آید،
یا از دست می‌گریزد.

می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
و آسمان آغاز می شود.
می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم.
حس می‌کنم می دانم؛
دست می سایم و می‌ترسم؛
باورمی‌کنم و امیدوارم؛
که هیچ‌چیز با آن به عناد برنخیزد.
می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
و آسمان آغاز می شود.

لطفا ادامه شعر را در ادامه مطلب بخوانید

سکوت سرشار از ناگفته هاست 

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه‌یی می‌خواند،
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه‌ی برفی به اشکی نریخته می‌ماند.
سکوت سرشار از سخنان ناگفته ا‌ست؛
از حرکات نا‌کرده،
اعتراف به عشق‌های نهان ،
و شگفتی‌های به زبان نیامده،
دراین سکوت حقیقت ما نهفته است؛
حقیقت تو و من.

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌کنم،
که چراغها و نشانه‌ها را در ظلمات‌مان ببیند.
گوشی
که صداها و شناسه‌ها را در بیهوشی‌مان بشنود.
برای تو و خویش
روحی
که این‌همه را در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد،
و بگذارد از آن‌چیزها که در بندمان کشیده‌است سخن بگوییم.

گاه آنچه که ما را به حقیقت می‌رساند،
خود از آن عاریست!
زیرا تنها حقیقت است که رهایی می‌بخشد.

از بختیاری ماست شاید
که آنچه می‌خواهیم یا به دست نمی‌آید،
یا از دست می‌گریزد.

می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
و آسمان آغاز می شود.
می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم.
حس می‌کنم می دانم؛
دست می سایم و می‌ترسم؛
باورمی‌کنم و امیدوارم؛
که هیچ‌چیز با آن به عناد برنخیزد.
می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
و آسمان آغاز می شود.

چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا
دستی یاری‌دهنده،
کلامی مهر‌آمیز،
نوازشی،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار دامت را تهی یافتی؟
از پا منشین!
آماده شو
که دیگر بار و دیگر بار
دام بازگستری!

پس از سفرهای بسیار
و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم،
بادبان برچینم،
پارو وارهانم،
سکان رها کنم،
به خلوت لنگرگاهت درآیم
و درکنارت پهلو گیرم؛
آغوشت را بازیابم،
استوای امن زمین را،
زیر پای خویش.

پنجه در افکنده‌ایم با دست‌هایمان
به‌جای رها شدن
سنگین، سنگین بر دوش می‌کشیم، بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما نیزمند رهایی است،
نه تصاحب.
در راه خویش ایثار باید،
نه انجام وظیفه.

سپیده‌دمان از پس شبی دراز،
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم،
از دوردست،
و با سومین بانگش درمی‌یابم که
رسوا شده‌ام.

زخم‌زننده،
مقاومت‌ناپذیر،
شگفت‌انگیز،
و پرراز و رمز است،
آفرینش و همه‌ی آن چیزها که شدن را امکان می‌دهد.

هر مرگ اشارتی است،
به حیاتی دیگر.

این‌همه پیچ،
این‌همه گذر،
این‌همه چراغ،
این‌همه علامت،
همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم،
خودم،
هدفم،
و به تو.
وفایی که مرا و تو را به سوی هدف راه می‌نماید.

جویای راه خویش باش،
از این سان که منم!
در تکاپوی انسان شدن.
در میان راه،
دیدار می‌کنیم حقیقت را،
آزادی را،
خود را،
در میان راه می‌بالد و به بار می‌نشیند،
دوستیی که توانمان می‌دهد،
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری.
این است راه تو من.

در وجود هرکس رازی بزرگ نهان است،
داستانی، راهی، بیراهه‌ای
طرح‌افکندن این راز،
راز من و راز تو،
راز زندگی،
پاداش بزرگ تلاشی پرحاصل است.

بسیاروقت‌ها با یکدیگر از غم و شادی خویش،
سخن ساز می‌کنیم.
اما در همه‌چیزی رازی نیست.
گاه سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.
سکوت ملال‌ها، از راز ما سخن تواند گفت.

به تو نگاه می‌کنم،
و می‌دانم که تو تنها نیازمند یکی نگاهی؛
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کند،
بگشایدت،
تا به درآیی.
من پا پس می‌کشم،
و در نیمه‌گشوده به روی تو بسته می‌شود.

پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم،
از دیگران شکوه آغاز می‌کنم.
فریاد می‌کشم که ترکم گفته‌اند.
چرا از خود نمی‌پرسم،
کسی را دارم
که احساسم را،
اندیشه و رویایم،
زندگیم را،
با او قسمت کنم؟
آغاز جداسری شاید از دیگران نبود.

حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دوردست،
تصمیم درست صادقانه؛
با خود وفادار می‌مانم آیا؟
یا راهی سهل‌تر انتخاب می‌کنم؟!

بی‌اعتمادی دری است
خودستایی و بیم، چفت و بست غرور است.
و تهیدستی دیوار است و لولا است،
زندانی را که در آن محبوس رای خویشیم.
دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران‌ بودن،
از رخنه‌هایش تنفس می‌کنیم.
تو و من
توان آن را یافتیم که برگشاییم؛
که خود را بگشاییم.

بر آنچه دلخواه من است، حمله نمی‌برم
خود را به تمامی بر آن می‌افکنم.
اگر بر آنم که دیگربار و دیگربار،
برپای بتوانم‌خاست،
راهی به‌جز اینم نیست.

توان صبر کردن برای رویارویی با آنچه باید روی دهد،
برای مواجهه با آنچه روی می‌دهد،
شکیبیدن،
گشاده‌بودن،
تحمل‌کردن،
آزاد بودن.

چندان‌که به شکوه درمی‌آییم،
از سرمای پیرامون خویش،
از ظلمت،
از کمبود نوری گرمی‌بخش،
چون همیشه می‌بندیم دریچه کلبه‌مان را،
روحمان را.

اگر می‌خواهی نگهم داری، دوست من!
از دستم می‌دهی.
اگر می‌خواهی همراهیم کنی، دوست من!
تا انسان آزادی باشم،
میان ما، همبستگی از آن‌گونه می‌روید،
که زندگی هر دو تن ما را،
غرقه در شکوفه می‌کند.

من آموخته‌ام،
به خود گوش فرا دهم،
و صدایی بشنوم
که با من می‌گوید:
این لحظه مرا چه هدیه خواهد داد؟
نیاموخته‌ام گوش فرا دادن به صدایی را
که با من در سخن است
و بی‌وقفه می‌پرسد:
من بدین لحظه چه هدیه خواهم داد؟

شبنم و برگها یخ‌زده‌است
و آرزوهای من نیز.
ابرهای برف‌زا بر آسمان درهم‌می‌پیچد،
باد می‌وزد و طوفان درمی‌رسد،
زخم‌های من می‌فسرد.
یخ آب می‌شود،
در روح من،
اندیشه‌هایم.
بهار، حضور توست؛
بودن توست.

کسی می‌گوید:
آری،
به تولد من،
به زندگیم،
به بودنم،
ضعفم،
ناتوانیم،
مرگم.

کسی می‌گوید:
آری،
به من،
به تو،
و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،
شنیدن پاسخ تو،
خسته نمی‌شود.

پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم.
وگرنه می‌شکنیم بالهای دوستی‌مان را.

با درافکندن خود به دره،
شاید سرانجام به شناسایی خود توفیق یابیم.

زیر پایم،
زمین از سم‌ضربه‌ی اسبان می‌لرزد.
چهارنعل می‌گذرند، اسبان،
وحشی، گسیخته‌افسار،وحشت‌زده.
به پیش می‌گریزند.
در یالهاشان گره می‌خورد، آرزوهایم.
دوشادوششان می‌گریزد خواست‌هایم.
هوا سرشار از بوی اسب است
و غم
و اندکی خنده.

در افق،


نقطه‌های سیاه کوچکی می‌رقصند،
و زمینی که بر آن ایستاده‌ام،
دیگر باره آرام یافته است.
پنداری رویایی بود و همین.
رویای آزادی
یا احساس حبس و بند.

در سکوت با یکدیگر پیوند داشتن،
همدلی صادقانه
وفاداری ریشه‌دار
اعتماد کن.

از تنهایی مگریز.
به تنهایی مگریز.

گهگاه آن را بجوی و تحمل کن.
به آرامش خاطر مجالی ده.

یکدگر را می‌آزاریم،
بی‌آنکه بخواهیم.
شاید بهتر آن باشد که دست به دست یکدیگر دهیم؛
بی‌سخنی.
دستی که گشاده است،
می‌برد،
می‌آورد،
رهنمونت می‌شود،
به خانه‌ای که نور دلچسبش،
گرمی‌بخش است.

از کسی نمی‌پرسند
چه هنگام می‌تواند خدانگهدار بگوید،
از عادات انسانیش نمی‌پرسند،

از خویشتنش نمی‌پرسند.
زمانی به ناگاه،

باید با آن روی در روی درآید،
تاب آرد،
بپذیرد
وداع را،

درد مرگ را،

فروریختن را. 

سروده‌ی مارگوت بیکل

ترجمه‌ی احمد شاملو

نظرات 7 + ارسال نظر
فائزه پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ب.ظ http://http:/www.faezeh62.blogfa.com

آری سکوت مادر فریادهاست
متن زیبایی بود .

موفق باشی

خانم کوچولو سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://liiliihozak.persianblog.ir

باز زرنگی میکنین خودتون چیزی نمینویسینا!!

راستش من مثل شما نویسنده نیستم

لیلا پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.rittta.blogsky.com

لطف کردی
اما اسم وبلاگم نیست باید تاید کنن ؟

یک پوپولیست پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ http://popolist.persianblog.ir/

سلام....مثل همیشه انتخابی زیبا

نظر لطف شماست

خانم کوچولو شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://liiliihozak.persianblog.ir/

چون شما احتمالا از گوگل ریدر استفاده نمیکنین متوجه نشدین ..... آخه این پست در حد اطلاعیه بود و پست اصلی همون پست قبلیه

جدا نمی دونم چیه
سعی میکنم در موردش اطلاعاتم رو بیشتر کنم

خانم کوچولو دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://liiliihozak.persianblog.ir

سعی نمیخواد...من که هستم
با گوگل ریدر که خودمونیش میشه همون گودر٬ میتونین وبلاگها و سایتهای موردعلاقه تون رو بدون اینکه واردشون بشین٬ هر وقت که آپ شدن بخونین ......میتونین مطلب موردعلاقه تون رو like بزنین٬با کسانی که شمارو follow میکنن share کنین...
میتونین با انجام یه سری عملیات لیست وبلاگهایی که میخونین رو ببرین توی لینک دونی وبلاگتون٬ مثل لینک دونی وبلاگ من که هر کی آپ کرد رو میبره به صدر جدول
برای استفاده از گوگل ریدر هم کافیه مثلا یه gmail داشته باشین و توی https://reader.google.com وارد شین .... بعدشم آدرس سایتها و یا فیدشون(مثلا فید وبلاگ شما اینه:http://www.shirkola.ir/rss) رو add کنین
همین

مرسی از راهنمایی قشنگت
چشم
میرم سراغش

هم وطن چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ق.ظ http://www.shirkola.blogsky.com

سلام هم وطن.اره راست گفته هر کی گفته چون خودم وقتی حرف های زیادی برا گفتن دارم اما نمیتونم بگم سکوت میکنم.دمت و دمش گرم که گفتو گذاشتی

سکوت راه حل خیلی چیزاست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد