شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

گفتگوی کودکان با خدا


خدای عزیز!
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی کنم.( الیوت)
خدای عزیز!
از همۀ کسانی که برای تو کار می کنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.( راب)
خدای عزیز!
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.( با عشق کریس)
خدای عزیز!
ما خوانده ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دینی یکشنبه ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می بندم او فکر تو را دزدیده.( با احترام دونا)
خدای عزیز!
آدم های بد به نوح خندیدند که تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی می سازی اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو می کردم.( ادی)
خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می کنم.( دین)
خدای عزیز!
فکر نمی کنم هیچ کس می توانست خدایی بهتر از تو باشد. می خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی زنم.( چارلز

خدای عزیز!
هیچ فکر نمی کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.( اجین)

خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی کنی؟( امی)
خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.( لاری)
خدای عزیز!
اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفشهای جدیدم رو بهت نشون میدم.( میگی)
خدای عزیز!
شرط می بندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی توانم همچین کاری کنم.( نان)
خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار می کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می دهد؟( جین)
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟( لوسی)
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً می خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟( نورما)
خدای عزیز!
چه کسی دور کشورها خط می کشد؟( جان)
خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.( جویس)
خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی درباره ات گفت که از آدم ها انتظار نمی رود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمه ای نزنی.( دوست تو (اما نمی خواهم اسمم رو بگم))
خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. می توانی درباره اش پرس و جو کنی.( بروس)
خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم می دادی ها! ها!( دنی)
خدای عزیز!
فکر می کنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.( روث
نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.rittta.blogsky.com

سلام
مناجات زیبایی بود . در ضمن ممنون از حضورتون در وبلاگم. آخه پدر من یه اسطوره بود یه بزرگ مرد .

فاطمه چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام...
از اینکه اسم شیرکلا رو دیدم خیلی شوکه شدم آخه من بچه ی شیرکلام از کارتون خیلی خوشم اومد ولی کاش از منظره های قشنگش هم یه عکسایی میذاشتین.

حق با شماست در فکرش هستم
ولی فعلا مقدور نیست

حتما به زودی این کار رو انجام میدم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد