شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

شیرکلا وطن من

شیرکلا روستایی در دل طبیعت سرسبز و شالیزارهای مازندرانwww.shirkola.ir

شب قدر

شب قدر، بال گشودن فرشتگان و عرشیان، روی زمین دیدنی است. ستارگان با نورافشانی زیبایشان اشک های سوز و توبة بندگان گنه کار را در اوج نگاه هایشان و در آسمان عشق منعکس می کنند. آری، دست های نیاز سوی خداوند بلند شده است تا از عطر رحمت او سرشار شوند.


اطرافم را می نگرم. همه جا پر شده است از بوی رحمت و مهربانی و عشق خداوندی. همه جا لبریز نالة سوزناک عاشقان الهی است. نواهای عاشقانه با آوایی عطشناک، تشنگی روح های سرگردان در کویر دنیا را سر می دهند و با ناله های بک یا الله»، عاشقی و نیاز را به اوج می رسانند. امشب، مهتاب مثل همیشه نیست، او نیز نورانی تر شده تا با تابش رحمت الهی بر دل های تاریک و سیاه چندین ساله، آن ها را روشن و الهی کند.


پروردگارا! در این شب، چشم به آسمان دوخته*ام و سر بر آستان کبریایی تو. بارالها! تسبیح گوی توام و چشم در چشم افق دوخته ام و در مدار نگاهم نظاره گر کهکشان مهربانی توام. یا نور! هیچ یاریگری نیست جز مهربانی تو. پس دستم بگیر. هیچ تکیه گاهی نیست جز پناهگاه مودّت و رحمت تو. مرا نزد خویش بپذیر. قطرات اشک و ناله های سوزناک، آرام آرام دلم را به سویت می کشاند..


مهربانا! می دانم که شب قدر را فرصتی برای دل سوختگان و عاشقان راهت قرار داده ای و من باید این پلکان صعود را در این شب زیبا و نورانی بپیمایم. باید راهی به سوی آسمان بیابم. باید خود را به ابدیت نزدیک کنم. باید هم چون فرشتگان، گرداگرد امام هستی بگردم. باید بروم به سوی نورانیت. باید وجودم را در اینة خوبی ها منعکس کنم. باید در این شب، خود را پیدا کنم که سال هاست گم کرده راهم و اسیر پندارهای خویش. باید در این جاده تنهایی گام بردارم، عاشقانه نالة بک یا الله» سر دهم و بند بند یا غیاث المستغیثین» را بر لوح دلم حک کنم.


باید رنگ خدا گیرم که شب قدر، شب زیبایی هاست، شب آسمانی شدن است. شب هم نشینی با فرشتگان است. شب توبه و استغفار، شب وعده با خداست. و من آمده ام با چشمانی اشکبار و دستانی تهی و کوله باری از گناه که بر دوشم سنگینی می کند.


آمده ام تا همیشه نیازم را با بی نیازی وجودش یک رنگ کنم. آمده ام تا تسبیح توبه و استغفار را دانه دانه بشمارم. آمده ام تا وجودم را در اقیانوس بی کران رحمت الهی غرق کنم.


آمده ام ای خوب ترین! ای بهترین! ای مهربان ترین! تا در میهمانی بندگانت مرا نیز بپذیری و بخشش گناهان را بدرقه راهم کنی. آمده ام تا به چهارده نور پاک، قسَمت دهم و والاترین کتاب را بر سر بگیرم و بالاتر روم. مرا به خویش وامگذار و در این شب، با بهترین دوستانت هم نشین کن و از خویش مران که بی تو حیرانم و سرگردان.


گرد آوری از : صحرا

نکته

یک جمله از دکتر شریعتی 

 

ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم  

تا در مسجد باشم و به کفشهایم فکر کنم

گفتگوی کودکان با خدا


خدای عزیز!
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی کنم.( الیوت)
خدای عزیز!
از همۀ کسانی که برای تو کار می کنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.( راب)
خدای عزیز!
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.( با عشق کریس)
خدای عزیز!
ما خوانده ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دینی یکشنبه ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می بندم او فکر تو را دزدیده.( با احترام دونا)
خدای عزیز!
آدم های بد به نوح خندیدند که تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی می سازی اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو می کردم.( ادی)
خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می کنم.( دین)
خدای عزیز!
فکر نمی کنم هیچ کس می توانست خدایی بهتر از تو باشد. می خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی زنم.( چارلز

خدای عزیز!
هیچ فکر نمی کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.( اجین)

خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی کنی؟( امی)
خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.( لاری)
خدای عزیز!
اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفشهای جدیدم رو بهت نشون میدم.( میگی)
خدای عزیز!
شرط می بندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی توانم همچین کاری کنم.( نان)
خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار می کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می دهد؟( جین)
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟( لوسی)
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً می خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟( نورما)
خدای عزیز!
چه کسی دور کشورها خط می کشد؟( جان)
خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.( جویس)
خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی درباره ات گفت که از آدم ها انتظار نمی رود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمه ای نزنی.( دوست تو (اما نمی خواهم اسمم رو بگم))
خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. می توانی درباره اش پرس و جو کنی.( بروس)
خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم می دادی ها! ها!( دنی)
خدای عزیز!
فکر می کنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.( روث

نوشته ای از صحرا

این نوشته رو یکی از بازدید کنندگان خوب وبلاگم بنام صحرا برام  گذاشت  

خوشم اومد و بی مناسبت هم به  ماه  رمضان نیست برا همین تو این پست گذاشتم تا شما هم بخونیدش : 

 

این جا که می آیی
زمین نیز قطعه ای از آسمان است...
فرشته ها به استقبال قدم های تو می آیند
دو بال داری برای پرواز...
قدم هایت دیگر زمین را نمی شناسند
دل به آسمان بسته اند
پرواز می کنی تا خود خدا...
این جا که می آیی
دلت پر می شود از عطر عاشقی
نگاهت سرشار می شود از بزرگی و عظمت
این جا که می آیی
همه چیز با همیشه متفاوت است
زمان می ایستد و هاج و واج تو را می نگرد
که چگونه محو تماشای عشق شده ای...
این جا که می آیی
بدان
تو زائری...
و او که از همه کس به تو نزدیکتر است
میزبان توست...
خوشا به حالت...
این جا که می آیی
یادت می ماند که هنوز هم عاشقی...
عاشق...