ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی ؟
یه دختر و پسر خیلی همدیگه رو دوست داشتن اما دختره کور بود، اون دختر به پسره گفت اگه یه روزی چشام خوب بشه قول میدم تا آخر عمر کنارت بمونم بالاخره یکی پیدا میشه و چشماش رو به دختره اهدا میکنه وقتی دختره نگاه میکنه میبینه پسره هم کوره و دختره به پسر میگه برو نمی خوام هیچ وقت ببینمت... پسره در حالی که داشت میرفت گفت: مراقب چشمام باش